سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

 بیشتر به یک شوک می مانست. مثل وقتی که از یک خواب عمیق بیدار شده ای. از خودم خجالت کشیدم. جای خجالت هم داشت. مانده بودم چرا همیشه و تا این حد به "مادر " ظلم می شود؟ با ندیدنش... درک نکردنش:

ماهیـان  ندیده  غیـر  از  آب                            پرس پرسان زهم که آب کجاست

اولین بار بود که با مادر (در این کتاب) اینگونه مواجه می شدم: " نیمه گمشده ": یک عشق بی بهانه و یک شوق شعفناک شیرین. طعم نیمه گمشده خویش را وقتی زیر زبان روح می چشی که از روی دلتنگی، ناامیدی و دوری به آغوش گرم "مادر" پناه می برید. احساس شوق مطلق.

                                                       ********

وقتی کوچک بودی
تو را با رواندازهایی می پوشاندم
و در برابر هوای سرد شبانه محافظت می کردم
ولی حالا که برومند شده ای
و دور از دسترس،
دستهایم را به هم گره می کنم
و تو را با دعا می پوشانم.

دانا کوپر


نوشته شده در شنبه 88/3/23ساعت 7:53 عصر گفت و لطف شما ()

Design By : Night Melody