سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

 ممکنه اصلا اهمیت نداشته باشه. ولی مطمئنم که تو زندگی خیلی یا یه اتفاق با ارزشه. خیلی یا حسرتشو تو دلشون نگه می دارن. بعضیا هم برا رسیدن بهش به این در و اون در می زنن. به هر حال این اتفاق برای من هم افتاد. اتفاقی که یه نقطه عطف تو زندگیم می تونه باشه. و به زعم خودم خوب و شیرین. شدم مثل آدمای فیلمی...میشه یکی منو نشگون بگیره ببینم خوابم یا بیدار؟؟

ده روزی میشه که ازتهران زدیم بیرون. دور از جونمون شدیم عین جک و جونورا که ییلاق قشلاق می کنن.هر چند هنوز گرما گریبانگیرمونه ولی نه به اون شدت. کلی جون کندم که واسه خودم و مامان مرخصی بگیرم. باباها معمولا تو این موارد سرسختن. این مدت هم سعی کردم تا می تونم به خودم استراحت بدم. تا اونجایی که حتی واسه وبلاگمم ننوشتم. تنها زحمتم وب گردی و خوندن نوشته های دوستان بوده. قراره تا آخر هفته آینده برگردیم تهران. برا اولین باره که تو این مدت دلم واسه خونمون، اتاقم، گوشه خلوت و تنهاییم و حتی کامپوترم تنگ نشده. صدقه سر همون اتفاق مهم... بماند.

تو این ده روزه تا تونستم بنیامین گوش دادم. بدجور آهنگاش به دلم می شینه. از اینجا دانلودش کردم. یادمه اولین بار توی تاکسی بودم که آهنگ لکنت شو گوش کردم. تو بزرگراه چمران. همون روزی که به برکت نمایشگاه کتاب آنچنان ترافیکی بود که مجبورا مشغول شمردن شقایق های کنار بزرگراه شدم. اونروز از آهنگش چندشم شد. اما الان کلی باهاش حال می کنم. از ته دل می خونه. مخصوصا اون آهنگش که می گه: امروز درست یک ساله و ده ماهه و دو روزه که ندیدمت.....

دیگه این که آبدارچی هم خداحافظی کرده. برا ما که نام پارسی بلاگ گره خورده بود با نام مدیر و آبدارچی ،با نبود آبدارچی حس می کنی انگار یه جای کار می لنگه. امیدوارم که هر چه زودتر سرش به سنگ بخوره و برگرده.

 


نوشته شده در یکشنبه 85/5/8ساعت 9:3 عصر گفت و لطف شما ()

Design By : Night Melody