سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

می توان ساکت بود و انتظار کشید

لب بسته خموش

اشک های بی صدا....

 

می توان شعر سرود

در اوج انتظار...

دردها را با کلمات بیرون ریخت

و باز اشک ریخت

 

می توان زمین و زمان را در هم کوبید

فریاد کشید، 

از جور دهرنالید و اشک ریخت...

 ...

انتظار تو

هرگونه که باشد زیباست

تو هستی و انتظار شیرینت

همین کافیست.


نوشته شده در دوشنبه 93/6/3ساعت 11:5 صبح گفت و لطف شما ()

بیچاره سنگ

دل تو 

آبروی او را هم برد.

***

کارت به جایی رسیده

که سنگ ها هم

در برابر دلت لُنگ می اندازند.

***

عاقبت ِ دل سنگ

همزیستی با بیابان های خشک و بی حاصل است.

***

دلت از سنگ هم که باشد

آخرش روزی می شکند

 نگاهی به سنگ ریزه های زیر پایت بینداز.

***

حرف دل تو که پیش آمد

سنگ رو سپید شد.


نوشته شده در دوشنبه 93/5/27ساعت 8:49 عصر گفت و لطف شما ()

باید دنبال واژه بگردم

من شاعر نیستم  پر از هجمه نابهنگام واژه ها

در جستجوی واژه ای هستم

تا  از  پس بیان نهایت دلتنگی ام با تو برآید

اما گویی آنها هم قاصرند

و من باز باید

تمام دلتنگی ام را بی صدا فریاد کنم.....در سکوت مطلق....

 


نوشته شده در یکشنبه 93/5/26ساعت 2:7 عصر گفت و لطف شما ()

از راه که می رسم خونه، جوجه کوچیکه  بلافاصله روسری مو از دستم می گیره می ندازه روی سر و صورتش. بعد دنبالم راه می افته، صداشو ترسناک می کنه و بلند بلند طوریکه نظرمو جلب کنه می گه" میـــخورمــت" عین همون بازی که من با خودش می کردم و اون شروع می کرد به دویدن دور خونه و من هم به دنبالش. اما انقدر خسته ام که حوصله دویدن ندارم. بر می گردم بهش می گم مگه من شکلاتم که میخوای منو بخوری؟؟؟ روسری رو از روی سرش پس کرد با یه قیافه جدی زل زد تو چشمام و  با اون زبون نصفه نیمه و شیرینش جواب داد: نه تو پاستل خرسی هستی....


نوشته شده در سه شنبه 93/5/14ساعت 2:49 عصر گفت و لطف شما ()

1. امروز در راه بازگشت به خانه پیرمردی را دیدم که از دور تا چشمش به من افتاد مثل برق گرفته ها زل زد توی چشمانم با یک لبخند ملیح روی لب. نگاهش برق خاصی داشت. نگاهم را  چند لحظه ای ازش گرفتم ولی تا لحظه ای که از کنار هم رد شدیم همان نگاه را داشت. نوع نگاهش برایم جالب بود و این که باعث شده بودم پیرمردی که از شدت پیری دولا دولا راه می رفت با دیدنم لبخندی بر روی لبهایش بنشیند. شاید یادآور خاطره ای زیبا و یا شخصی عزیز برایش بوده ام.

2. جام و جهانی و داعش و حملات اسرائیلی ها تقریبا با هم شروع شدند. جام جهانی تمام شد. خدایا  یعنی می شه اون دو تا هم تموم شن؟

3. موبایلم درب و داغون و از حیز انتفاع ساقط شده  از دست این دوتا جوجه.  جوجه کوچیکه یا میذاره زیر پاش تا مثلا قدش بلند تر شه یا به عنوان قاشق شربت خوری صاف فرو می کنه تو لیوان آبش.... کلا استفاده های متفاوتی ازش می کنند دوتایی شون تا همین جاشم که دووم آورده خیلیه.

4. این ماه رمضان هم عجب چشم سفید کرده تو این گرما.... مامان میگه ماه رمضون وقتی از هُم هُم افتاد دیگه تمومه( یعنی از ... شونزدهُم، هفدهُم، هجدهُم، نوزدهُم که گذشت)

5. امروز دختر بزرگم بعد از هشت سال زندگی  به متفاوت گفت متفافت. تا  همین دو سال پیش هم به پلاستیک می گفت پُلاستیک و مایه آبروریزی می شد یه جا که می گفت. قبل ترش هم به تکنولوژی می گفت تکنونوجی و با یه شیوه خاصی به صورت کشدار می گفت که من دلم براش غش می رفت روزی صد بار بهش می گفتم بگو تکنولوژی.

6. دوست می دارمت به بانگ ِ بلند   تا کی آهسته و نهان گفتن؟  (عراقی)

7. فردا مراسم چهلم خانم بزرگه (مادر بزرگ همسرم). خانمی بسیار مهربان و فهمیده. خیلی دوستش داشتم. احساس دلتنگی شدیدی دارم.

8. داشتم دنبال معنی یه لغت می گشتم توی گوگل که آدرسی با عنوان "لغت نامه دهخدا" بهم داد. روش که کلیک کردم دیدم فــیــلــتره. اینم از آدرسش حی و حاضر   www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail

      آخه فیلترینگ تا کجا....؟؟؟؟

     9. وازکتومی تا همین چند وقت پیش بی خطر ترین و بهترین راه برای جلوگیری از ازدیاد نسل بود. تو اکثر کلینیک ها به صورت مجانی انجام   می شد. حالا چند وقته که دیگه سرطان زا شده. اخ شده خیلی.... هر چی این کلمه رو می شنوم یاد فیلم آتشکار با بازی زیبای حمید فرخ نژاد می افتم


نوشته شده در سه شنبه 93/4/24ساعت 1:1 صبح گفت و لطف شما ()

ای کاش با عشق نمی آمدی
تا با دلزدگی بروی
ای کاش
دوستانه می آمدی
تا سلامی بگویی
احوالی بپرسی
درددلی بکنی
چای نعناع بنوشی
سیگاری با دود سبز بکشی
بوسه ای گرم بر گونه ام بزنی
و بروی... حال که اینچنین سرد می روی
یادت باشد چیزی به جا نگذاری
مبادا برگردی وُ
اشکهایم را ببینی.

چوکاش لوبین


نوشته شده در دوشنبه 93/4/16ساعت 11:31 عصر گفت و لطف شما ()

http://paradise.persiangig.com/2014-06-29-2061.jpg

سلام مامان عزیزم. دوستت دارم به اندازه ی یک دنیا چون تو هر روز برامون غذا درست می کنی، جارو می کشی و هزاران کار دیگه. بابت کارهایی که برای من می کنی ممنون. مادر عزیزم دوستت دارم.


****************************

نشسته بودم پای کامپیوتر که این نامه محبت آمیز رو  توی یک پاکت قشنگ از دخترم دریافت کردم. از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر....

 


نوشته شده در سه شنبه 93/4/10ساعت 5:16 عصر گفت و لطف شما ()

 

صبح ها اغلب وقتی از خانه بیرون می روم آقا و خانم دکتر همسایه مان که در یک خانه بسیار مجلل کمی بالاتر از خانه ما زندگی می کنند را می بینم. زن و شوهر هر دو  پزشک اند و صبح ها با هم به سر کار می روند. امروز صبح هم  هر دو را در حال سوار شدن به ماشین دیدم که یک دفعه آقای دکتر از ماشین پرید بیرون و شروع کرد به دویدن.

همین طور متحیر داشتم به مسیر دویدن آقای دکتر نگاه میکردم که یکهو یک مرغ (یا خروس) از وسط شمشادهای  وسط  بلوار پرید بیرون قدقدقدایی شبیه به صدای جیغ  سر داد و دوباره در بین آنها مخفی شد و آقای همسایه و پسرکی که من تازه انوقت دیده بودمش دوباره به دنبالش دِ بدو... جل الخالق مرغ وسط بلوار چکار می کرد خدا می دونه فقط من خنده ام گرفته بود بسیار از این آقای دکترمان با کلی دک و پز و کت و شلوار و کراوات داشت دنبال یک مرغ در وسط بلوار از این طرف به آن طرف می دوید. در همین حین نگاهم افتاد به خانم دکتر که با عصبانیت تمام داشت به همسرش نگاه می کرد.حیف که زود از کنار صحنه گذشتم  مطمئن بودم اگر برگردم  به پشت سرم نگاه کنم حتما باز صحنه های کُمیک نابی خواهم دید اما برنگشتم و به راه خود ادامه دادم.

از بیرون که نگاه کردم آقای دکتر پا به سن گذاشته ای را دیدم که به دنبال یک مرغ از این سو به آن سو می دوید اما آنچه در درونش رخ داده بود هر چند رد واضحی از خود به جای نگذاشت اما ابعادی فعال از کودک درونش را نشان میداد  که گویا بعد از گذشت سن و سالی همچنان  جلوه گری می کرد. زندگی شاید گاهی همین باشد، دلخوش بودن به چیزهایی بسیار کوچک و حتی شاید زننده.

 


نوشته شده در شنبه 93/4/7ساعت 11:3 عصر گفت و لطف شما ()

 

http://paradise.persiangig.com/image/download%D9%86.jpeg

 

هر آدمی زادی اصولا اگه مثل من دو تا جوجه شیطون یا به عبارتی دو تا زلزله شیش ریشتری تو خونه اش داشته باشه اونوقت:

همیشه خدا باید دنبال کنترلهای تلویزیون و ... بگرده.  از تو دستشویی گرفته تا زیر مبل ها. کنترل ها هیچوقت سر جاشون نیستند.

موبایلش کلا ً درب و داغونه و اغلب مجهول المکان. 

دمپایی های رو فرشی اش هر کدوم  لنگه به لنگه یکیش تو آشپزخونه س لنگه دیگه ش هم یعد از یک هفته جستجو کاشف به عمل می یاد که تو قابلمه های تلنبار شده توی کابینته .

لوازم آرایش  و مخصوصا رُژ لب اش همیشه سرش خرابه.( فقط خانم ها می دونن رژی که سر نداشته باشه چه مصیبتیه. باید انداختش دور)

اگه یک لحظه از کیفش غافل بشه تمام محتویات کیف و کیف پولش در عرض چند ثانیه  در تمام سوراخ سمبه های خانه پخش می شود.

تمام کتاب های مورد علاقه اش، یا چند صفحه ای ازش پاره شده یا با خودکار اثرات هنری در گوشه کنارش حک شده. حالا هر چقدر هم که ازشون مراقبت کرده باشه.

مرتب بودن و تمیزی اصلا تو خونه ش معنا نداره. اگر روزی سه بار هم کل خانه از بالا تا پائین جارو و دستمال کشیده شود باز خرده های کیک و بیسکوئیت و کاغذ و تراش و پاکن و ... در جای جای خانه و اثرات انگشت در سایز های مختلف روی آینه ها و شیشه ها و میزها... به چشم می خورد.

تا زمانی که بیدارن محاله بتونه آدم برا خودش حتی برا چند دقیقه خلوت کنه.

شب تا صبح ده بار باید از خواب بیدار شه. حسرت به دل می مونه یک شب که سرشو گذاشت رو بالش تا خودِ صبح یه خواب عمیق و یک سره داشته باشه.

هیچ چیز سر جای خودش نیست. هر چیزی رو باید  از دستشون  تو هفت تا سوراخ قایم کرد و بعد هم در به در دنبالش گشت.

و با تمام این حرفها،  امیدوارم  خدا هیچ خونه ای رو بی زلزله نکنه (البته از این نوع خاص فقط).

 


نوشته شده در پنج شنبه 93/3/8ساعت 11:33 عصر گفت و لطف شما ()

 

شب، سکوت،  عطر یاس امین الدوله،  نم نم باران، کوچه های نم خورده،   نسیم ،  بوی باران،    آرامش،  عطر یاس،‌  محبت، بهار،  عطر یاس...  و  دستی گرم که با دستت گره خورده،  تپش ...،  عطر یاس.

 


نوشته شده در سه شنبه 93/3/6ساعت 11:26 عصر گفت و لطف شما ()

   1   2   3      >
Design By : Night Melody