• وبلاگ : سنگ صبور
  • يادداشت : روي ديگر زندگي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 20 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    1/

    با سلام و صد سلام بر صبور همان كه هميشه گفتم : صبور شاجين !

    اين عكس مرا بياد خاطره اي انداخت كه ديگر به گوشت مرغ هرگز نزديك نشدم .روزي زن عمو مهمان مابود .صبح آماده براي رفتن بودم كه مادر دست بدامن كه دوعدد مرغ براي او بخرم و سفارش كه بزرگ و چرب نباشد و در ضمن زنده بخر و بده سر ببرد . اوامرش بايد اجراشود البته نه ازروي ديكتاتوري.رفتم مغازه مربوطه و سلامي دادم و صاحب مغازه با تعجب كه چه عجب .. بالا اخره ماموريت بالا تر از خطر را گفتم .طرف دو عدد مرغ زنده را گذاشت يك كفه ترازو و سنگ ديگر را كفه ديگر وهمينطور سنگ ها را جابجا ميكرد و مرغ ها ساكت و آرام مرا تماشا ميكردند و كوچكترين حركتي نمي كردند . ياد دوران گذشته افتادم كه در شهرستان براي گرفتن مرغ در حياط مان بيش از نيم ساعت دنبالش ميكردم . ظهر وقتي بخانه برگشتم ومادر مرغ هاي بخته شده را براي نهار جلويم گذاشت . بعرض رسيد كه من ديگر مرغ نخواهم خورد . در اين مدت مادر من تو از اين مرغ ها بما ميدادي؟ و جريان را تعريف كردم و گفتم كجاي اين مرغ زنده بود ؟