يه شب پائيري چند ساعت بعد از مغرب تو خيابون جلو راهمو گرفت و گفت : از اين دعاها بخر .و اين شد مقدمه صحبت كوتاه ما . گفت كه 8 ساله است . تو يكي از محله هاي حاشيه اي تهران زندگي مي كنه . صبحا ميره مدرسه و بعد از مدرسه راهي ميشه . سوار اتوبوس ميشه و ميره جاهايي كه فكر ميكنه كاسبي خوبه و ... گله اي ندشت و لي من شرمنده سن كم و نگاه خندونش شدم ...