والا چي بگم ....

اشكمو در اوردي عزيز ....

كافيه چشامونو نبنديم .....

كافيه همه چي رو ببينيم و اونجايي كه بايد ، بذار دل بسوزه .... بذار چشم باروني بشه ....

بذار لب بلرزه و بذارحنجره ...... فريـــــــــــــــــاد بزنه ..... كه .....

كو آن كه دل به يتيمي فروشد و دنيا به نيم شبي برفروزد .....

با كوله اي خشكبار ، كه دوشش خراشيده ، و چشمي اشكبار كه مباد فقيري ببيندش ..... وآنگه خجل شود ..... يك يك به درب خانه آنها سري زده و بخشي از قوت اندك مانده خود را با آنها نه به مساوات ، كه آنها طاقت او نداشتند ، قوتي لايموت بهر خود مي نهاد و باقي را ..........

چي بگم عزيز ....

فقط صبر و انتظار .....

آنچه را بايد ، نكرده ايم .....

پس انتظار نكشيده ايم .....

انتظار مذهب عشقه .....

عشق به خدا .....

عشق به بندگان خدا .....

مخصوصا اگه به ما احتياج پيدا كرده باشن .....