شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ جانبازي شيميايي در خاطراتش چنين گفته است: تاکسي که مرا از ترمينال جنوب تا خانه ام آورد 100 تومان بيشتر گرفت. چون مي گفت بايد ماشينش را ببرد کارواش. گرد و غبار لباس خاکي من را ميخواست بشويد!!! همان روز بايد مي فهميدم که چه اتفاقي افتاده! اما طول کشيد … زمان لازم بود … همين چندي پيش آژانس گرفته بودم تا بروم جايي. راننده پسر جواني بود که حتي خاطره آژير خطر را هم در ذهن نداشت. ريه هايم به خاطر هواي
ريه هايم به خاطر هواي بد تحريک شد و سرفه ها به من حمله کردند. از حالم سوال کرد. کم پيش مي آيد که وضعيت جسمانيم را براي کسي توضيح بدهم …اما آن شب انگار کسي ديگر با زبان من گفت …گويي قرار بود من چيزي را درک کنم و بفهمم با تمام وجود ...!!! گفتم که جانباز شيميايي هستم و نگران نباشد و اين حالم طبيعي است. سکوت کرد …به سرعت ضبط ماشينش را خاموش کرد و خودش را جمع و جور … وارد اتوبان که شديم …حالم بدتر شد
*سرفه ها امانم را بريده بودند … ايستاد و مرا پياده کرد و گفت که ممکن است حالم بهم بخورد و ماشينش کثيف شود و او چندشش ميشود …و…رفت … من تنها در شبي سرد ... کنار اتوبان ايستاده بودم و با خودم فکر ميکردم که چرا؟ پدر و مادر او مگر از ما برايش نگفته اند؟ معلمانش چه!؟*
:'( جانبازها خيييييلي مظلوم واقع شدن...
نت بانو
اما نميداند سلامتي پدر و خنده هاي پدر و داشتن پدر به همه دنيا مي ارزد. پدري که دست دارد و فرزندش را نوازش ميکند يا پدري که پا دارد و نفس دارد و با فرزندش ميدود.........کدوم يکي از اين سهميه ها جاي يک لحظه از اينها رو ميگيره......:'(
نت بانو
به علاوه اينکه کسايي هستن که از همينشم استفاده نميکنن
:'( :(
عاقبت به خير بشيد ...
:'( :'( :'( :'( :'( :'( :'( :'( :'(
ممنونم جناب پريشاني.....ممنون....چه زيبا و درست سخن از زبانشان رانديد.....
*خاطره*
:'( :'( .. اشکـــ ... اشکـــــ .......:'(
:( چقد تلخه اين همه بي اعتنايي ها براي کسايي که فقط بخاطر اسايش ماها رفتن و اينجوري شدن ...
لاهوت
واي از انکه چشم ها بسته شود و نبيند
سنگ صبور
رتبه 0
0 برگزیده
1086 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top