سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

نیما را نمی فهمم. نه کوتاه و بلندی مصراعش را، نه زبان محاوره و محلی و نه اوزان آشفته و مغشوشش را.هر چند مبدع و صاحب مکتب می دانیمش . پیش دانشگاهی که بودیم " تو را من چشم در راهم" اش در کتاب ادبیات مان بود. تمام آن جلسه را دبیر مان در مورد همین چند خط گفت و ما هم تند تند می نوشتیم و آخر هم وقت کم آمد. تقریبا اولین آشنایی درست من با نیما بود. از همان روز کاشف به عمل آمد که شعر های نیما هم مانند خیلی از شاعران دیگر به همین راحتی ها نیست که همینجور ور و ور بخوانی و بروی. بر خلاف ظاهر ساده اش.

با این همه نمی دانم چرا هر وقت حال و هوای شعر خوانی به سراغم می آید راحت نمی توانم از کنارش بگذرم. می خوانم، به خودم زحمت فکرکردن نمی دهم، دچار عذاب وجدان می شوم از این که فکر می کنم نمی توانم حق مطلب را به درستی دریافت کنم، کتاب را زود می بندم و سراغ یک شاعر آسان تر می روم.

فروغ را خیلی دوست دارم. تمام زندگی اش در شعرش عریان است. صادقانه و با ساده ترین شکل انگار با آدم حرف می زند.

و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد...


نوشته شده در جمعه 86/7/27ساعت 11:45 عصر گفت و لطف شما ()

Design By : Night Melody