سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

یک. درست است که همسرم آدم پر مشغله ایست و دائما مشغول کار، اما اگر احیانا دری به تخته خورد و یکی دو روزی فرصت نفس کشیدن پیدا کرد همه جوره باید این فرصت را مغتنم دانست و کمال استفاده را از آن کرد. مخصوصا این که یکی از علایقش رانندگی در جاده های کوهستانی شمال است.
دو. برای آن که از شر ترافیک جاده چالوس در مسیر رفت در روز پنجشنبه و مسیر برگشت در روز جمعه در امان باشیم،  چهارشنبه و پنجشنبه بهترین گزینه برای سفر به شمال بود.
سه. هوا اسما پائیزی اما رسما تابستانی بود.
چهار. در مسیر رفت فهمیدیم که سفرمان خیلی هم بی مناسبت نیست. هفته جهانگردی است.
پنج. ماشین های قدیمی بدون سقف سرخ و زرد و نارنجی که شماره هم خورده بودند در طول مسیر یک علامت سوال بزرگ در ذهنمان به وجود آورده بودند. بعد فهمیدم مسابقه گذاشته بودند به مناسبت همان هفته چهانگردی.
شش. نمک آبرود و تله کابینش، جزء لاینفک سفرهای مان به شمال کشور.
هفت. تونل کندوان و آش های خوشمزه اش واین جمله اغراق آمیز: اولین بنیانگذار آش هیزمی در ایران. تمام خشکی های قبل از تونل را جبران می کند.
هشت. و البته خود شمال و لواشک های خانگی و کلوچه و سیر ترشی اش. اما اینبار از انبوه لواشک هایی که هر بار می خریدم خبری نبود. همسرجان حرفش یک کلام بود: برایت خوب نیست. هر چه می کشم از دست این فشار خون لعنتی ام است که قسم خورده بالاتر از هشت و نیم، نه نرود.
نه. در تمام طول مسیر چشم از جاده بر نداشتم. حس می کردم خودم رانندگی می کنم و اگر از جاده چشم بردارم حتما تصادف خواهم کرد. اصرار های همسرم هم مبنی بر کمی خوابیدن و یا دراز کشیدن روی صندلی عقب ماشین بی فایده بود. اگر خودم رانندگی می کردم انقدر خسته نمی شدم که کنار دست راننده نشسته بودم. چندباری هم پیشنهادش را دادم اما موافقت نشد.
 ده. گذشت آن زمانی که هیچوقت برایم خستگی معنی نداشت. حتی بعد از سفر. از دیشب که رسیده ایم هنوز احساس خستگی و کوفتگی می کنم. ناگفته نماند: علیرغم جوانی ام.گفتم که شاید فکر بد به ذهنتان خطور نکند.


نوشته شده در جمعه 88/7/10ساعت 5:20 عصر گفت و لطف شما ()

Design By : Night Melody