سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

امروز از صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم روز خوب و شادی را شروع کنم. کلی به خودم روحیه دادم، انرژی تزریق کردم و به افکار منفی ذهنم هشدار دادم که وای به حالتان اگر بخواهید روزم را خراب کنید. اول دوش گرفتم. بعد با حساسیت تمام موهایم را خشک کردم و نوازش گونه با سرم مو آغشته شان کردم و چند تار موی سفید جلوی سرم را به فال نیک گرفتم. صبحانه مفصلی برای خودم چیدم و ساعت هفت در حالی که همسر جان و دخترم هنوز خواب بودند از خانه زدم بیرون.  تا سر کوچه را پیاده رفتم. سریع یک تاکسی گیرم آمد سوار شدم. رادیوی تاکسی باز بود و نمی دانم روی کدام موجش بود که داشت عناوین روزنامه های صبح را می خواند. تیتر اول: "احمدی نژاد: زلزله تهران جدیست." دلم هری ریخت. یکی از دغدغه های مهم روزانه ام شده این زلزله تهران. بعضی از شبها به این موضوع فکر می کنم. فکر این که تا صبح چه بلاهایی ممکن است سرمان بیاید واقعا آزارم می دهد. تمام این افکار طی چند ثانیه از ذهنم گذشت. تیتر دوم: یک خبر بد دیگر. یادم نیست خبرش را چون سعی کردم گوش نکنم. دلم می خواست به راننده تاکسی بگویم لطفا این رادیوی مزخرفت را خفه کن. بی خیال شدم. سعی کردم به چیزهای خوب دیگر فکر کنم تا بالاخره به میدان رسیدم. از تاکسی پیاده شدم و به سمت سواری های خطی آن سوی میدان رفتم . باز سوار یک تاکسی دیگر شدم. شکر خدا رادیو اش خاموش بود و در سکوت سعی کردم یک برنامه ریزی دقیق برای کارهای امروزم بکنم.

 وارد سالن که شدم  از زیر در اتاق مان معلوم بود که لامپ هایش روشن است. خوشحال شدم. می دانستم سارا آمده. او همیشه زودتر از بقیه می آید. تمام انرژی ام را جمع کردم تا یک سلام و  صبح به خیر  پرانرژی تحویلش دهم. ولی او مثل روزهای دیگر نبود.  گرفته بود. سر حرف را باز کردم کلی درد و دل کرد. دلم گرفت. حس و حال بدی داشتم. با بی حوصلگی رفتم پشت میز خودم. کامپیوترم را روشن کردم در حالیکه به زمین و زمان لعنت می فرستادم. همیشه همینطور است. وقتی فکر می کنی که می خواهی شاد باشی یا در انجام یک کاری موفق، زمین و زمان و طبیت تمام نیروی خود را به کار می گیرند تا تمام غم های دنیا را یک جا بریزند روی سرت.  

باز سعی کردم بی خیال شوم. دنبال یک آهنگ شاد می گشتم تا روحیه مان را عوض کنم. چند روی بود هوس ترانه نوروزی را توسط گروهی از خوانندگان خوانده شده بود به سرم زده بود. از اینجا دانلودش کردم و صدایش را تا آخر باز کردم. سارا استقبال کرد.  روحیه مان عوض شد.... 

نو بهاران خنده زد بر کوهسار      پونه زاران شد کنار چشمه سار

قطره شبنم به برگ گل چکید      شانه زد باد بهاران زلف بید 

دامن ایران ز گل سرشار شد      ای عزیزان موقع دیدار شد

بعد از این هر روز بهتر روز ما      جاودانه تا ابد نوروز ما 

آمده نوروز در ایران زمین      خاک ما شد رشک فردوس برین

بوی نارنج و ترنج و عطر بید      می توان از تربت حافظ شنید 

خون پاک عاشقی در جان ماست      ریشه این عشق در ایران ماست

هموطن نوروز تو پیروز باد      ای وطن هر روز تو نوروز باد


نوشته شده در چهارشنبه 89/1/18ساعت 2:24 عصر گفت و لطف شما ()

Design By : Night Melody