سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

 

http://8pic.ir/images/13932424554776865191.jpg?w=400&h=268

دیروز من و جوجه هام دعوت بودیم خانه یکی از دوستان دوران دبیرستانم. من و چهار تای دیگه از دوستانم که سال سوم دبیرستان هر پنج نفرمان در کنار هم در دو ردیف می نشستیم و چه ایام خوشی را با هم سپری می کردیم. سر کلاس های حسابان و جبر و احتمال و فیزیک و شیمی جایمان ردیف اول کلاس بود و سر کلاسهای قران و عربی و بینش و فارسی می رفتیم می نشستیم آخر کلاس و چه آتیش هایی که نمی سوزاندیم. شلوغ می کردیم،  اسم و فامیل  بازی می کردیم، پفک می خوردیم و گوشه کنار کتاب یکدیگر شعر می نوشتیم. یادم می آید یک بار که سر کلاس ادبیات اسم و فامیل بازی می کردیم معلم مان مچم را گرفت و یک منفی در دفترش برایم گذاشت و گفت از نمره میان ترم ات کم می کنم. من هم با لوندی و چرب زبانی تمام رفتم منفی ام را در دفترش مثبت کردم. خودش  خنده اش گرفته بود.  چند سال بعد که می خواستم گواهینامه رانندگی ام را بگیرم با همان دبیر ادبیاتم سر کلاس آئین نامه با هم بودیم. مرا شناخت و من به خاطر تمام شیطنت هایم خجالت کشیدم و وقتی خواستم بعد چند سال عذرخواهی کنم گفت من فقط یادم می آید شاگرد درس خوانی بودی!
مهمانی دیروز یادآور خاطرات و  ایام شیرین دوران تحصیلم بود. دورانی که جزئی از گذشته من بودند و فصلی به یادماندنی را در زندگی من رقم می زنند. دورانی سرشار از احساسات غلیظ ، دوست داشتن های افراطی،  شیطنت های بچه گانه.......و آب هویج بستنی هایی که جزء لاینفک  بیرون رفتن هایمان بود.


نوشته شده در شنبه 93/3/3ساعت 12:29 صبح گفت و لطف شما ()

Design By : Night Melody