سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

پنج روز در در بستر بیماری خوابیدن و استراحت مطلق آنهم به بهانه یک سرماخوردگی کوچک یا به قول دکتر حساسیت فصلی.

با تمام ضعف بدنی و پریشان حالی که داشتم، باز رشته افکارم تا کجا ها که نمی رفت. شاید با دو عدد سرم و چند آمپول بتوان فشار هشت و نیم روی هفت را بالا کشاند و ضعف جسمی را بهبود بخشید اما فکر و ذهن خسته را چه می توان کرد؟

نمی دانم ضعف جسمانی ام بود که ذهنم را آشفته می ساخت یا فکر پریشانم که جسمم را به این روز انداخته بود. دو روز اول همه را خواب بودم. اما روزهای بعد، تک و تنها در خانه. پرده های اتاق را کشیده ام. همه جا تاریک است. تنهایی و تاریکی...

تلفن های مکرر امانم را بریده اند: جلسه امروز عصر واجبه حتما باید باشید، داروهاتو خوردی الان وقتشه ها، به سلامتی شنیدیم رو به موتی، پس این کارو کی تموم می کنید برامون بفرستید، ناهارتو گذاشتم فلان جا یه دقیقه بذار گرم شه بخور، پس اون کارو پی گیری کردین، رفتی اون دنیا سلام ما رو هم به کرام الکاتبین برسون بهش بگو خیلی چاکریم، حالا اگه حالتون خوب نیست جلسه عصرو نمی خواد بیاین،  بهتری بابا.......

انواع و اقسام افکار به مغزم هجوم آورده. مشکلات کاری، مسائل سیاسی،اجتماعی و و

اما دیگر برایم مهم نیست. یعنی می خواهم که دیگر مهم نباشد. حالا دیگر از پی گیری های مکرر آقای ... خسته نمی شوم. از پرس و جوهای خانم...عصبانی نمی شوم. از خواندن ایمیل های مدیرم که به بهانه اپسیلون اشتباهی دست به صفحه کلید می شود حرصم نمی گیرد. از چاپلوسی ها و نگاه های هرزه ای که به زعم خویش عشق را هدیه می دهند گُر نمی گیرم. از دانستن آنچه برمملکت استبداد زده ام می رود و آن را در سراشیبی سقوط و انحطاط قرار داده بغضم نمی ترکد. از دیدن آن کودک شش ساله که به التماس فال حافظ می فروشد و حتی آن پیرمرد 60 ساله با هشت سر عائله، اشکم در نمی آید.دیگر از خودم خسته نمی شوم، دیگر...

می خواهم به این بیست و چند سال از دست رفته بیندیشم. به تمام لحظه ها، به کرده ها و نکرده ها، به خودم بیندیشم. آری به خودم بیندیشم.

" درست است که من همیشه از نگاه نادرست و طعنه تاریک ترسیده ام.

درست است که طاقت تشنگی در من نیست.

با این همه گمان نبر که از برودت این باد ها خواهم گریخت... "


نوشته شده در شنبه 84/7/9ساعت 1:4 عصر گفت و لطف شما ()

Design By : Night Melody