سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

*پرنیان کوچیکتر که بود یه شب روشو پس کرده بود کلیه هاش سرما خوردن. فردا عصرش مثل ابر بهاری اشک می ریخت که من جیش جیشی شدم چکار کنم...

* از نظر قوطی جناب ضرغامی یه زوج خوشبخت بودن لازمه اش اینه که هم ریش (یا حد اقلش ته ریش) داشته باشن هم چادر!! تازشم مهریه شون نباید بیشتر از 14 تا سکه باشه وگرنه بدبخت روزگارن...

* از بس که تمر و لواشک و چیپس و پفک خوردم شدم شکل همونا. بعضیا تا چششون بهم می افته دهنشون آب باز می کنه. چپ چپ به کیفم نگاه می کنن ....

*وقتی بشه به بازوی دست گفت رون، حتما به آرنج هم میشه گفت زانو. ساعدم می کنمیش ساق، مچ هم میشه قوزک. فقط اگه بشه thumb رو هم کردش toe دیگه مشکل حله...

*از بزرگراه صدر خوشم می یاد. الا اون آخرش که می خوره به نوبنیاد. حس میکنم وارد یه منطقه نظامی شدم. پر از سربازه و سیم خاردار. ساختموناشم مثل ساختمونای جنگ زده می مونه...

*دلم می خواد جدیدترین و مجهزترینشو داشته باشم. شاید به خاطر همینه که یکسال و نیمه هنوز نتونستم یه جدیدشو بخرم. پیشرفت علم روز به روزه. اما پیشرفت ما آدما...

*انقدر سرم گیج رفت و چشمام سیاهی،  تا بالاخره گرمی یه دستو رو بازوهام حس کردم...

*من که اون بالاش نوشته بودم  مشوش خونه ام باد کرده. یعنی گفته بودم که این همه وقتتو تلف کنی واسه خوندن این اراجیفیات. من چکار کنم که فقط اینجوری گفتنم می یاد...


نوشته شده در یکشنبه 84/7/24ساعت 12:1 عصر گفت و لطف شما ()

Design By : Night Melody