سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

امشب آمده بودم تا از پائیز بنویسم. اما قبل از نوشتن از مرگ طبیعت، خبر از دست دادن دوست عزیزمان ایلیا....

خدایش بیامرزد.

ارمیا از او نوشته:

ایلیا هر ساله، شب بیست و یکم ماه رمضون میرفت جمکران؛ آخه شش سال پیش، شب بیست و یکم، تو مسجد جمکران، ایلیا مسلمان شده بود.

یکشنبه شب خوابشو دیدم. خیلی نگرانش شدم. صبح بلافاصله بعد اذون زنگ زدم خونشون. مادرش گفت رفته بهشت زهرا (س).

همراهش تا بعد از اذون ظهر خاموش بود.

ـ جانم حامد جان!

ـ سلام.

ـ سلام به روی ماهت!

ـ حالت خوبه؟

ـ الحمدلله.

ـ اون که البته ولی جواب سوال من این نیست. پرسیدم حالت خوبه؟

ـ کم نه!

ـ مگه گیرت نیارم!

ـ چی شده باز!؟

ـ چرا گوشیتو خاموش میکنی؟

ـ برای اینکه نخواستم کسی خلوتمو به هم بزنه!

ـ ایلـ...

ـ حامد امروز خودم دیدیم، شنیدم و به یقین رسیدم که شهدا زنده ان و حرف میزنن! نه فقط شهدا بلکه تموم اون کسانی که ظاهرا مردن ولی تو قلب ما حی و حاضرن!

ـ نوربالا میزنی رفیق! خبریه؟

ـ لیلة القدر و شب راز و نیاز است امشب*روی کن بر در محبوب که باز است امشب*عاشقا گر به سرت عشق لقای یار است*باخبر باش که او بر سر ساز است امشب*دردهای دل خود فاش بگو بهر حبیب*جدّ و جهدی که شب عجز و نیاز است امشب*ای که عمری ز خدا خلد برین می طلبی*مژده بادت شب اعطای جواز است امشب.

ـ ایلیا!

ـ جون دلم

ـ بعد از ظهر که میری قم خیلی مواظب باش. شش دنگ حواست به جاده باشه....

ـ تو به رانندگی من شک داری حامد؟

ـ من به جاده و رانندگی دیگران شک دارم ایلیا.

ـ خیالی نیست! هر چه پیش آید خوش آید.

ـ زهرمار!

ـ عصبانی نشو فدات شم. چشم مواظبم.

ـ ما رو هم دعا کن.... کاری نداری؟

ـ نه.

ـ سفر به سلامت.

ـ یا علی مدد.

کاشکی بهش میگفتم فردا که برمیگردی مواظب خودت باش. کاشکی سفارش میکردم وقتی که برمیگردی شش دنگ حواست به جاده باشه. کاش اصلا بهش میگفتم نرو . التماسش میکردم...

آروم باش ارمیا! نگران نشو! حال ایلیا خوبه. بهتر از همیشه.

نماز خوندن ایلیا رو ندیدی. نمیدونی چقققققددددددددددررر نمازاش خوشگل و عاشقونه بود. نمیدونم چه بر ایلیا میگذشت، نمیدونم چی بینشون رد و بدل میشد. نمیدونم وقتی تو قنوتش زل میزد به دُرّ نجفی که تو انگشتش بود، چی میدید که اشکش سرازیر میشد. نمیدونم رفته بودیم نجف چه قول و قراری با آقا گذاشته بود نمیدونم شب قدر از خدا چی خواسته بود که سه شنبه، روز شهادت مولا، ایلیا هم...

(توضیح: به قول خود ایلیا، ایلیا کلکسیون درده! بهتر بگم ایلیا کلکسیون درد بود. چند وقت پیش برای یک عمل جراحی بسیار دشوار عازم آلمان شد. - حامد جان یادته مأمور شده بودی منو از حال و روز ایلیا باخبر کنی؟- بعد از عمل بهوش نیومد. دو سه روزی تو کما بود. حامد جان تو خودت می گفتی، وقتی داشت میرفت آلمان گفته بود: «می خوام چند روزی چشمم رو به دنیا و هرچی دنیاییه ببندم!» همین هم شد. توی اون دو سه روز هممون کلافه شده بودیم. وقتی برگشت ازش پرسیدم: «حضرت آقا اون دو سه روزی که چشمشون رو به دنیا و هرچی دنیاییه بسته بودن، کجا تشریف داشتن!؟» گفت: «دفعه ی پیش که رفته بودیم کربلا، (همین چندماه پیش. اون موقعی که میخواستن ضریح امام حسین (ع) رو عوض کنن.) قسمتمون شد شب جمعه ای رو نجف باشیم. تو صحن مرقد امیرالمؤمنین نشسته بودیم. از بلند گوها دعای کمیل پخش میشد. صداش خیلی سوز داشت. من دعا رو سریع خوندم و رفتم نشستم جلوی ایوون طلا و ذل زدم به گنبد. توی اون دو سه روزی که بیهوش بودم همش اون صحنه ها رو میدیدم و اون صداها تو گوشم بود»!)

آروم باش ارمیا! نگران نشو! حال ایلیا خوبه. بهتر از همیشه

اون چهار بیتی رو که تو  پست آخر وبلاگش نوشته بود دیدی؟

بسوزان هر طـــریقی می پسندی
کــه آتش از تو و خاکــــستر از من

بکش چون صید و در خونم بغلطان
تـــــماشا کـــردن از تــو پرپر از من

ندارم چون مطاعی دیگر ای عشق
بگیــــر انگشت و این انگشتر از من

مـــرا کـــن زائــــر بـــابای زیـــــنب
که خـون ســر از او چـشم تر از من

بکش چون صید و در خونم بغلطان....! هادی میگفت دقیقا همینجوری پر زد .... غرق در خون. تو یه تصادف....

ایلیا رفته تو آسمونا. پیش خدا. شد زائر بابای زینب (س)

آروم باش ارمیا! نگران نشو! حال ایلیا خوبه. بهتر از همیشه. بهتر از من. بهتر از شما.

ایلیا خوبه. خییییییییییییللللللللللللللللیییییییییییییییییییی خوب.

چهارشنبه تولدشه. به آقای مهندس چی کادو میدی!؟

چی بهش میگی؟

حواست باشه یه وقت نگی الهی 120 ساله بشی ...... آخه اگه مامان و باباش بشنون خیلی غصه میخورن...


نوشته شده در شنبه 84/8/14ساعت 10:59 عصر گفت و لطف شما ()

Design By : Night Melody