سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

در خواب دیدم که با خدا مصاحبه می کردم...
خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟
پاسخ دادم: اگر وقت داشته باشی
خدا پاسخ داد:
 
زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟
من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها تو را بیشتر متعجب می کند؟
خدا جواب داد.... 
 
اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.
اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.
اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.
اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.
سپس سؤال کردم:
به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟

خدا پاسخ داد
 
اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند. 
 
اینکه یاد بگیرند خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.
اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.
اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند.
 
یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است.
 
اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.
 
اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.
با فروتنی خطاب به خدا گفتم
 
از وقتی که به من دادی سپاسگذارم
و افزودم: « چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشی آنها بدانند؟
 گفت:... فقط اینکه بدانند من اینجا هستم,

همیشه


نوشته شده در پنج شنبه 84/2/29ساعت 7:56 عصر گفت و لطف شما ()

Design By : Night Melody