ابر مي گريد
باد مي گردد
وندرين هنگامه
روي گام هاي کند و سنگينش
مرد وا مي استد از راهش
وز گلو مي خواند آوازي که
ماهيخوار مي خواند شباهنگام
بر دريا
پس ، بزير قايق وارون
با تلاشش از پي بهزيستن ، اميد مي تابد به چشمش رنگ...
مي زند باران به انگشت بلورين
ضرب
با وارون شده قايق
مي کشد دريا غريو خشم
مي خورد شب
بر تن
از توفان
به تسليمي که دارد