سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

خسته و کوفته و درب و داغون ، از سرکار به خانه می رسید ،  مقدار زیادی مجله و روزنامه و کاغذ های اداری و پرونده های نیمه کاره تان را از کیفتان بیرون می آورید و روی میز غذا خوری پرت می کنید . همسرتان که گویی تازه از سر کار برگشته مشغول چرت زدن است . درحین عوض کردن لباستان به افزایش روزانه قیمت ها فکر می کنید و کله تان تان سوت می کشد. دست و صورتان را  می شوئید ، آب سیاه از آنها سرازیر می شود . آلودگی و ترافیک کلافه تان کرده . سراغ یخچال می روید به یک لیوان آب خنک اکتفا می کنید . روی کاناپه لم می دهید و تلویزیون را روشن می کنید. تند تند کانالها  را عوض می کنید . چیز به درد بخوری که بتواند شما را سرگرم کند پیدا نمی کنید.. شب به سرعت فرا می رسد و همسرتان به خاطر چربی های اضافه ای که دور تا دور کمر و شکم تان را گرفته به شما شام نمی دهد. دمق و در حالی که ضعف سرتاپای وجودتان را گرفته به اخبار های کذایی شبانه گوش می دهید و سپس تنها به سوی رختخواب می روید . در راه به زمین و زمان و تمام ملحقاتش ( البته به غیر از همسرتان )  فحش و ناسزا می گوید. حالا در رختخواب دراز کشیده اید . همسرتان مشغول چت کردن  است و خودتان نیز مشغول مرور  اتفاقاتی هستید که در طول روز با آنها مواجه شده اید. به این فکر می کنید که امروز در برخورد با همکارتان از کوره در رفته اید، به ذهنتان می آید که با تمام اصرار و پافشاری که کرده اید باز هم تعمیر کار، تلفن شما را به موقع تحویل نخواهد داد و بعد زیر لب یک فحش هم نثار او می کنید. همچنانکه احساس خواب آلودگی می کنید، در حال فکر کردن به کار هایی هستید که فردا باید انجام دهید. هوش از سرتان می پرد .

ساعت 6:30 صبح بدون داشتن هیچ ذهنیتی از خوابی که دیشب دیده اید با صدای زنگ ساعت از خواب می پرید . همسرتان هنوز خواب است . سریع از رختخواب بلند می شوید کمی  آب و قهوه در قهوه جوش می ریزید و آن را روشن می کنید . به سراغ maill box تان می روید. قهوه تان را هول هولکی سر می کشید. نوک زبان، حلق، مری و معده تان به ترتیب می سوزد. با سرعت کیف به دست به سمت ماشین تان می روید در حالیکه به شدت دغدغه کمبود بنزین دارید. در مدت زمانی که در راه هستید، به خبر های شبکه پیام در رابطه با ترافیک  گوش می دهید. آرزو می کنید ترافیک امروز سبک تر باشد.  پس از دوساعت به محل کارتان می رسید . در به در به دنبال  پیدا کردن جای پارک هستید که بالاخره موفق می شوید دو کیلومتر پائین تر از محل کارتان ماشینتان را پارک کنید . هنوز پیاده نشده اید که تلفن همراه تان زنگ می زند و یکی از همکارانتان به شما یادآوری می کند که تا 15 دقیقه دیگر جلسه مهم تان آغاز می شود.  یاد سین جین های رئیس تان می افتید و آن وقت است که از ته دل آرزو می کنید ای کاش  می شد تا مدتی از این زندگی فاصله گرفت.


نوشته شده در دوشنبه 86/12/6ساعت 11:49 صبح گفت و لطف شما ()

Design By : Night Melody