سنگ صبور
دروازه غیب اندکی باز مانده بود. جوانمرد کناردر ایستاده بود پنهانی داخل را نگاه می کرد و می دید که خداوند چگونه همه را می بخشد و چگونه از همه می گذرد.
جوانمرد لبخند زد.
خدا گفت پس دیدی که ما همه را می بخشیم و از همه می گذریم، اما نمی بخشیم و به آسانی نمی گذریم از آنکه ادعای دوستی ما را دارد.
جوانمرد باز هم لبخند زد.
جوانمرد گفت: اما ما در این دوستی پای می فشاریم،حتی اگر از گناه همه بگذری و از گناه دوست نگذری...
همه دار و ندار ما در هستی همین است، از این دوستی دست بر نخواهم داشت.
و اینبار خدا بود که لبخند می زد. لبخندی به فراخی غیب و به رازناکی شهود.
جوانمرد نام دیگر تو
عرفان نظر آهاری
نوشته شده در سه شنبه 87/1/20ساعت
11:56 صبح گفت و لطف شما ()
Design By : Night Melody |