سنگ صبور
از وقتی یادم می آید و دست چپ و راستم را شناختم هر سال عید به عید ساعتها را که می کشیدند جلو کلی حالم گرفته می شد. به طرز سرسام آوری از این اتفاق بیزار بودم. تا دو سال گذشته که ساعتها ثابت ماند و کلی ذوق مرگ شدم.
من دلم همان ساعتهای قدیم را می خواهد. اصلا هم برایم مهم نیست که با یکساعت طولانی شدن روزها چقدر در مصرف انرژی صرفه جویی می شود و یا این کهفلان و بهمان، این هم مهم نیست که مثلا ساعت 8 صبح که از خانه بیرون می رفتی انگار لنگ ظهر بود و آفتاب گرم تابستانی همه جا پهن شده بود، من فقط به این فکر می کنم که باید باز با این عصر های کشدار و داغ تابستانی آنقدر سر و کله بزنم تا بالاخره شب کوتاه بی مایه فرا رسد.
نوشته شده در یکشنبه 87/1/25ساعت
7:16 عصر گفت و لطف شما ()
Design By : Night Melody |