سنگ صبور
وقتی مُهر "زندگی" اینگونه بر تارک روز به روزش می خورد و تو چاره ای نداری که همینطور سپری شان کنی چه بی خود چه با خود، آنوقت دیگر خوب پذیرفته ای و یا حداقل عادت کرده ای که هر روز یک رنگش را ببینی و یک نوعش را و بعد آخر شب که می شود یک آروغ از روی شکم سیری بزنی و یک خمیازه کشدار هم پی آبش کنی و زیر لب با خودت بگویی : بعله زندگیه دیگه. کاریش نمی شه کرد.
پس نوشت یکه: زیادی دقیق نشوید. خودم هم خیلی نفهمیدم چی نوشتم!
پس نوشت دو: این روزها آنقدر سرم را با کارهای مربوط و نا مربوط شلوغ کرده ام که وبلاگم را هم فراموش کرده ام. شما بگو وبلاگ. زمانی برای من عین نفس کشیدن بود.
پس نوشت سه: از این که بالاخره توانستم یک پست هردمبیل دیگر به نوشته هایم بیافزایم بسیار مسرورم.
نوشته شده در سه شنبه 87/8/7ساعت
4:50 عصر گفت و لطف شما ()
Design By : Night Melody |