سنگ صبور
پست قبلی رو که نوشتم، یکی از دوستان بسیار عزیز و گرانقدرم این شعرو برام میل کرد و زیرش نوشته بود" وقتی وبلاگت رو باز کردم این ابیاتی بود که با خودم بلند بلند زمزمه کردم":
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
نوشته شده در دوشنبه 92/12/12ساعت
11:35 عصر گفت و لطف شما ()
Design By : Night Melody |