سنگ صبور
"وقتی بخواهی دور از همگان خواب عزیزت را برای آینه تعبیر کنی.... معلوم است سکوت علامت آرامش نیست..."
1. بالاخره کتاب 1984 جرج اورول را تمام کردم. رمانی زیبا و در عین حال بسیار تلخ و سیاه بود. فضایی که از شیوه حکومت، و نوع دیکتاتوری حاکم تصویر کرده بود وحشتناک بود تا جایی که حتی اندیشه و نوع نگاه کردن و هذیانهایی که در خواب گفته می شد مجازاتهایی چون شکنجه و مرگ داشتند.
2. دیشب رفتیم فیلم "چراغ قرمز" را دیدیم. به دلم ننشست مخصوصا در مقایسه با فیلم هایی که اخیرا دیده بودیم، "ملک سلیمان" و" لطفا مزاحم نشوید". پوریا پور سرخ به هر معجونی شبیه است الا لات سیبیل کلفت مو فرفری. این نقش برایش مثل یک لباس گل و گشاد بود که به تنش زار می زد.
3. فیلم "لطفا مزاحم نشوید هم البته فیلم مالی نبود. سه تا اپیزود بود از سه زندگی که اپیزود وسطش مربوط می شد به یک آخوند محضر دار شهرستانی که کیفش را در مترو زده بودند. بسی خندیدیم پای این قسمتش.
4. اگر احیانا قصد خرید اسپند دارید حواستان باشد کلاه نرود سرتان. این مدلی اش هم آمده: ( اسفند مریم ننه حق مسلم ماست)
5. "نه بسته ام به کس دل ، نه بسته کس به من دل، چو تخته پاره بر موج رها رها رها من ، نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا من.... دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من...." با صدای گرم مختاباد، دیشب حس خوبی به من داد.
6. گاهی یک غلط املایی می تواند یک زندگی را خراب کند:
A husband wrote a message to his wife on his official trip and forgot to add “e” at the end of a word: “Im having such a wonderful time! Wish you were…her…
7. سال به سال دریغ از زمستان پارسال. عجب زمستان بخیلی ست امسال. هراز گاهی فقط برای خالی نبودن عریضه یا شاید دل خوش کنک مردم کمی می بارد وبس. خجالت هم نمی کشد از این که نام زمستان را با خود یدک می کشد.
8. اگر دلتان گرفته یا لک زده برای 50 دقیقه خندیدن از ته دل، فیلم "ماهواره" مهران مدیری را حتما ببینید.
امروز برای چند تا از دوستان مسیحی ام پیام تبریک سال نو فرستادم و برایشان آرزوی شادی و سلامتی در سال جدید کردم. سعی می کنم برای همه شان بفرستم و هیچکدام را از قلم نیندازنم. هر کدامشان یک گوشه دنیا هستند. از الجزایر و آفریقای جنوبی گرفته تا آمریکا و انگلستان و هلند و کانادا و سوئد.
شب تولد حضرت مسیح بود که یکی از دوستان اصفهانی ام می گفت امشب در خیابان جلفا غلغه ایست. ارامنه آنجا جمع می شوند دور هم، جشن می گیرند و تا صبح شادمانی می کنند. تهران هم از این مناطق زیاد دارد که نام مسیحی نشین و یا محله ارامنه بر آن خورده. مثل کریم خان، نارمک یا ونک که باشگاه آرارات هم در همان حوالیست و از بیرون، ساختمان بسیار سر سبز و زیبا به نظر می رسد. کلیسای سنت ماری تقاطع ویلا و کریمخان هم همینطور است. زیبا و با شکوه. هر وقت از روبروی کلیسا رد می شوم دلم می خواهد برای یک بار هم که شده به آنجا بروم و در مراسم شان شرکت کنم. خدا را از دید آنها ببینم و با زبان آنها ستایش کنم. شمع روشن کنم دعا کنم و با صدای پیانو که در صدای کشیش آمیخته به خودم، جهان هستی و کائنات بیندیشم.
اتفاقات قشنگ همیشه قشنگ اند. مختص یک گروه نیست. برای همه زیباست.
پ.ن.1- این موزیک ویدئو را این روزها گوش می دهم. صدای زیبا و گرمی دارد. [+] پ.ن.2- این هم یک فلش زیبا از درخت کریسمس [+]
به برکت آلودگی هوا و خانه نشینی های اجباری بالاخره سریال گمشدگان (Lost) را تمام کردم. با کوله باری سوال بدون جواب ، روحی نا آرام و چشمانی پر از اشک. تقریبا دو سال پیش بود که دی وی دی های فصل اولش را خریدیم و در این دو سال لحظات خوبی را در کنار این سریال داشته ام. گاهی خودم را جای شخصیت ها می گذاشتم و به دنبال خودم و قابلیت ها و ظرفیت هایم در جزیره می گشتم. دیدگاهم نسبت به زندگی عمیق تر شد وقتی از بالا به زندگی تک تک این شخصیتها و مسائلی که برایشان پیش می آمد می نگریستم. تمام دنیا انگار شده بود برایم همین جزیره که فقط همدلی و صداقت تنها راه نجات یافتن و سر سالم به مقصد بردنش بود. سعی می کردم تمام ابعاد زندگی ام را در چهارچوب این جزیره بگنجانم. فلش بک هایی که از زندگی قبل از این سانحه تک تک افراد می دیدم باورم را به این که هیچ اتفاقی تصادفی نیست محکم تر کرد. بازماندگان از ترس مشکلاتی که در جزیره وجود داشت دور هم جمع شدند، از سر محبت بین آنها علاقههای عاطفی به وجود آمد و ملات رابطهشان شد. و در این جریانات شاهد بودیم که حتی منفی ترین شخصیت ها نیز ایثار و از خود گذشتگی را به نحو احسن از خود نشان می د هند. گویی جزیره سرزمین فرصت هاست تا حایی که استعدادهای بالقوه نیز در بیشترین حد خود فرصت بروز می یابند.
شخصیت جک شفرد (متیو فاکس) را خیلی دوست داشتم. صداقت و سادگی هیوگو را ، از جان گذشتگی چارلی ، جسارت کیت، شجاعت ساویر، حرفهای فیلسوفانه جان لاک، دزموند و پنلوپه خدای صبر و وفا را.
در گشت و گذارهای گاه و بی گاه اینترنتی ام، امروز، بی هوا سر از دوران کودکی در آوردم. همان سن های شش و هفت سالگی. همین دیروز بود، انگار نه انگار که این همه سال از آن روزها گذشته. روزهایی که نوار قصه هایی که مامان برایم می خرید را گوش می دادم. با جان و دل گوش می دادم. خروس زری پیر هن پری، خاله سوسکه، حسن کچل، خر عبدلی ، و ... . و امروز به طور ناگهانی لینک دانلود خروس زری پیرهن پری از استاد شاملو را پیدا کردم. شعر و موسیقی زیبایی دارد. اگر احیانا برای شما هم خاطره انگیز است و نوستالژیک از اینجا دانلود کنید. [+]
نمی خواهم چشمانم را
ببندم و فکر کنم که خوشبختم و یا از اوج خوشی بر فراز ابرها به سر می برم. از آن
می ترسم که چشمانم شور باشد و آنوقت
.
.
.
.
.
.
گروووووپ
از آسمان هفتم خوشبختی ول شوم و با سر به زمین بخورم.
متن زیر به صورت انگلیسی برام میل شده بود. نمی دانم نوشته کیست اما خیلی دوست داشتم، به فارسی برگرداندم و در اینجا نوشتم:
می خواهم به گذشته برگردم ،
به زمانی که معصومیت فطری بود نه ظاهری
به هنگامی که فقط پدر قهرمان بود، نه دپ ها و تام ها
به هنگامی که عشق را در آغوش مادر می یافتیم نه در آغوش دوست دختر یا پسر
به وقتی که شانه های پدر بالاترین جایگاه بر روی زمین بود نه نام و عنوان ما
به هنگامی که بدترین دشمنان همشیرگان بودند نه رئیس ها
به وقتی که دردناکترین حادثه زانوهای خونین بود نه اشکهایی که از گونه تان سرازیر می شوند
به زمانی که تنها چیزی که می شکست اسباب بازی بود نه قلب های رو به زوال
و به زمانی که خداحافظی ها فقط تا فردا ادامه می یافت نه تا سالها و سالها
زندگی خیلی تغییر کرده و مردم نیز
اما مسئله این است که نمی خواهیم آن را بپذیریم...
I Want To Go Back To The Time
When INNOCENCE Was NATURAL
Not FAKE
When DAD Was The Only HERO
Not DEPP Or TOM
When LOVE Was MOM HUG
Not The GIRL/ BOY-FRIEND
When DAD"S SHOULDER Was The HIGHEST PLACE On The Earth
Not Your DESIGNATION
When Your WORST ENEMIES Were Your SIBLINGS
Not Your MANAGER
When The Only Thing That Could HURT Were BLEEDING KNEES
Not The TEARS Falling Down Your Cheeks
When The Only Things BROKEN Were TOYS
Not The DYING HEARTS
And When GOOD-BYES Meant TILL TOMORROW
Not For YEARS & YEARS
Life Has Changed A Lot . And The People Too
But The Thing Is That We Dont Want To Accept It
این ترانه را دوست دارم.[+]
سر و کله زدن با بچه ها متصل شدن به یک انرژی و شادابی پایان ناپذیر و ورود به دنیای شیرینی که در آن سپری می کنند حداقل فایده اش این است که با غرق شدن در دنیای آنها تا مدتی از وسوسه ها و دغدغه های روزانه فاصله می گیریم .
دخترم دیروز سطل خمیرهایش را بغل کرده کشان کشان آورده ریخته جلوی من که مامان بیا خمیر بازی. هیچ وقت نمی تواند ببیند من بیکار نشسته ام، شده جانشین باباجانش در خانه. حوصله اش را نداشتم اما همین که خمیر را برداشتم و با انگشتانم لمس کردم، نظرم عوض شد. نرمی خمیر ها لای انگشتانم و شکل گرفتنشان آنطور که می خواستم... دلپذیر بود. سر ذوق آمده بودم. بهش گفتم برو یک کاغذ بیار تا با هم یک کاردستی درست کنیم. با چشمهای درشت مشکی اش در چشمانم خیره شد و پرسید می خوای با خمیرا نکاشی (نقاشی) درست کنی؟؟ و نتیجه اش این شد که در زیر می بینید:
البته من با خمیر آثار هنری زیادی ساخته ام از جمله موش، گربه، و حتی یک بار هم همسر جانم را ساختم و با موهای عروسک برایش سیبیل گذاشتم. اگر از ترسم نبود حتما عکسش را اینجا می گذاشتم.
Design By : Night Melody |