سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

اگر در یک جای دولتی کار می کنید 
نامه  زیر را برای رئیس تان بنویسید. مطمئن باشید ترفیع می گیرید . 
اما اگر در بخش  خصوصی مشغولید فقط در صورتی این نامه را برای رئیس تان بفرستید که از کار و زندگی سیر شده باشید


Hi Boss,
People who do lots of work
 make lots o
f mistakes

People who do less work   make less mistakes
People who do no work
 make no mistakes
People who make no mistakes
 gets promoted
That"s why I spend most of my time
sending e-mails & playing games at work
I need a promotion

 
سلام رئیس.
کسانی که زیاد کار می کنند  اشتباهات زیادی نیز مرتکب می شوند. کسانی که کمتر کار می کنند کمتر دچار خطا می شوند و کسانی که اصلا کار نمی کنند هیچ کار اشتباهی هم انجام نمی دهند و کسانی که اشتباه نمی کنند لایق ترفیع هستند.   به همین دلیل است که من بیشتر اوقاتم را سر کار صرف فرستادن میل و بازی می کنم.  من  ترفیع می خواهم...

نوشته شده در چهارشنبه 89/8/5ساعت 2:8 عصر گفت و لطف شما ()

اتفاقات زیادی در اطراف من در حال پایان یافتن اند. روزهای تلخ و سختی ست. از آغاز دوباره در هراسم...

نوشته شده در شنبه 89/8/1ساعت 2:55 عصر گفت و لطف شما ()



                                                   ادامه مطلب...
نوشته شده در یکشنبه 89/7/25ساعت 8:32 عصر گفت و لطف شما ()

دیروز روز  حافظ بود. نام حافظ گره خورده با دوران کودکی و نوجوانی  من. آن زمان که تازه کتاب خواندن را یاد گرفته بودم و عشق مشاعره با مامانم را داشتم. مامانم را مشغول هر کاری که بود، پای گاز، مشغول ظرف شستن...گیر می کشیدم برای مشاعره. مامان  شعرها را از حفظ می خواند و من یک کتاب حافظ دستم می گرفتم و بعد از دو ساعت جستجو یک بیت غلط غولوط تحویل می دادم . کلاس چهارم ابتدایی بودم که اولین شعر از حافظ را حفظ کردم. گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید.... یادم می آید رفتم توی اتاقم در را بستم و به خودم قول دادم تا این شعر را حفظ نکرده ام از اتاق بیرون نروم. کاست ترانه این شعر را با صدای ملک مسعودی داشتیم. هم شعر و هم ترانه اش را خیلی دوست داشتم.
بزرگتر که شدم لذت حافظ خواندنم فراتر تر از لذت از وزن کلمات و موسیقی اش رفت. گشتم در کتابخانه بابا کتاب  تفسیر شعر حافظ از ر-ذوالنور پیدا کردم. تفسیر کامل ابیات نبود و بیشتر ترجمه لغوی بود. یک کتاب حافظ کوچک هم برای خودم خریده بودم که زیر و کنار تک تک ابیاتش پر شده بود از زیرنویس هایی که می کردم. معنی لغاتی را که از کتاب در می آوردم زیرشان می نوشتم. حالا دیگر انقدر حافظ خوانده بودم و حفظ کرده بودم که شده بودم یک پای قدر برای مشاعره. دوم دبیرستان بودم که با آقای محتشم دبیر ادبیات بازنشسته در یک اردو حدود یک ساعت مشاعره کردیم و هیچ جوره کم نیاوردم. یک دفتر مشاعره هم داشتم برای خودم. صفحات دال و نون و میم اش از همه بیشتر بود. هر شعری هر جایی می دیدم که خوشم می آمد ابیاتش را در این دفتر ثبت می کردم. اما بیشتر از حافظ بود. کتاب حافظ کتاب ثابت و همیشگی روی میز مطالعه ام بود. چقدر فال می گرفتم با حافظ. و همیشه هم جواب می گرفتم. هیچوقت یادم نمی رود یکبار که با یک نیت نامربوط کتاب حافظ را باز کردم و در بیت آخر حافظ این گونه جوابم را داد: مگو دیگر که حافظ نکته دان است  که ما گفتیم و محکم جاهلی بود... این "محکم" اش آنچنان محکم بر زبانم جاری شد که بعد این همه سال این بیت همچنان در ذهنم پر رنگ مانده.
یادش به خیر چه دوران شیرین و گذرایی بود. آن روزها در مخیله ام هم نمی گنجید سپری کردن ایامی که ماه به ماه هم در آن  فرصت باز کردن کتاب حافظ را  نداشته باشم.... 


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/21ساعت 10:12 صبح گفت و لطف شما ()

دارم حس می کنم با تمام وجود .قدم در بیراهه ای که گذاشته ام.... زندگی ام شده فقط بر حسب هنجارهای قراردادی رفتار و احساس... . و نتیجه اش این می شود که بدون آن که به خاطر این زندگی به خود مباهات ورزم، حواسم باشد به این که  لحظه لحظه زندگی ام موهبتی ست الهی و از آن باید به بهترین نحو استفاده کنم و یا بودنم،  که بزرگترین نعمت بوده و باید قدر نهم،  گیر کرده ام در حداقل ها. طوری که  کوچکترین نابسامانی ذهن و فکرم را درگیر خود می کند. حالا از یک برخورد نادرست راننده تاکسی که قاعدتا اصلا نباید اهمیت داشته باشد گرفته تا حتی کارهای ساده روزانه مثل درست کردن شام که مانند یک دغدغه از صبح به جانم می افتد و آزرام می دهد که چه بپزم. و این یعنی گذراندن زندگی به عام ترین و پست ترین وجه اش بدون آن که آنرا مقدور به پیروی از راه معینی بدانم.

هیچ وقت مثل امروز حس نکرده ام فاقد ابعاد مخفی ام، محدود به تنم هستم. محدود به افکار سبکی که چون حباب از آن  بالا می روند...

 


نوشته شده در سه شنبه 89/7/13ساعت 2:22 عصر گفت و لطف شما ()

 گوگل  چه خوب می داند. از آن سایت هائیست که هر وقت گره ای در کارمان یا اطلاعاتمان پیش آمد سریع  بازش می کنیم. این جستجوها را داشته باشید:

 به نظر می رسد جستجو گران و کنجکاوان انگلیسی زبان در مورد ایرانیان، جز زیبایی زنان ایرانی، نبستن کراوات توسط آنها و  دائما در پی تظاهرات  و معترض بودنشان و این که چرا عرب نیستند، نکته مبهمی ندارند.

اینها هم جالبند. این که در مورد مردم اروپا و یا آمریکا چگونه فکر می کنند و در گوگل به دنبال پاسخ هستند:

 

 

تعجب نکنید. اگر باور نمی کنید می توانید  زحمت یک جستجو در گوگل را به خود بدهید.


نوشته شده در شنبه 89/7/10ساعت 9:7 صبح گفت و لطف شما ()

این چه سِر یست که  تو همیشه همه جا هستی؟ در هر لحظه و هر مکان. در تک تک رنگهای این پائیز هزار رنگ ،در بارانی که اکنون در حال باریدن است... در آسمان در هر اشک و هر لبخندی، در تمام لطافت ها....حتی در خواب هایم، در خیالم...

نمی دانی چه صفایی دارد که همیشه همه جا هستی و با منی ، با این همه نمی دانم که چرا انقدر دلتنگ توام و باز بی تابانه در جستجویت ؟؟!!


نوشته شده در سه شنبه 89/7/6ساعت 8:3 عصر گفت و لطف شما ()

http://img.persiangfx.com/main/gallery-large/1285219946_15.jpg

کسانی ویا به طور کلی چیزهایی که واقعا آنچه به نظر می رسند نیستند!!


نوشته شده در سه شنبه 89/7/6ساعت 9:6 صبح گفت و لطف شما ()

 پائیز را دوست دارم. بسیار...

خراب از باد پائیز خمارانگیز تهرانم    خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم  (شهریار)


نوشته شده در یکشنبه 89/7/4ساعت 2:19 عصر گفت و لطف شما ()

سی اُمین روز از ماه شهریور... یعنی یک سال دیگر از جوانیم گذشت و من هنوز در خوابم.


نوشته شده در سه شنبه 89/6/30ساعت 8:20 صبح گفت و لطف شما ()

<      1   2   3      >
Design By : Night Melody